پارک انیمه
داستان ساسکه اوچیها - نسخه‌ی قابل چاپ

+- پارک انیمه (https://animpark.icu)
+-- انجمن: انیمه های محبوب - Popular Anime (/forum-7.html)
+--- انجمن: ناروتو (/forum-17.html)
+--- موضوع: داستان ساسکه اوچیها (/thread-10235.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6


داستان ساسکه اوچیها - an Uchiha - 2013/10/24 11:38 AM

خــــــــــــــب.....
اینجا می خوام یه داستان خیالی از ساسکه بذارم.....
که دست نوشته ی خودمم هس....
لطفا بعد از خوندنش نظرتونم بگید....مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

به سستی از جایم بلند شدم....
چقدر گذشته بود؟؟ زمان و مکان از دستم خارج شده بود......نگاهی به پنجره ی اتاق انداختم.....تنها نوری که از تاریکی اتاق کاسته بود روزنه ی پنجره بود....
باز بر سر جایم دراز کشیدم....
نمی خواستم از بیدار شدنم مطلع شوند....چشمهایم را میبندم...صحنه ی مرگ پدر و مادرم جلو ی چشمهایم می اید....با ترس چشمهایم را باز می کنم...بغض خفه ای در گلویم گیر کرده است....
صدای شینوبی ها را از پشت در می شنوم:
کی از دهکده رفته؟
همین امروز...
بیچاره ساسکه.....
بیچاره؟ باید مواظب باشیم....لابد اونم مث برادرشه...
خـب....اره حق با توئه....
بریم پیش هوکاگه ساما...
پلکهایم را می فشارم....چرا برادر همچین کاری کرد؟؟
صدایش در ذهنم انعکاس پیدا می کند....

" خواستم قدرتمو بسنجم...."
با دست گوشهایم را میگیرم....صدای مادرم...
" امروز بعد از اکادمی برادر باهات تمرین میکنه..."

صدای پدرم....
" ایتاچی تو موظفی که هرکاری بهت میگمو انجام بدی...فهمیدی؟؟؟....
از جام بلند می شم و درو باز می کنم....گرما ی اشکو رو گونه ام احساس میکنم.....نمی تونستم باور کنم...واقعا برادر همچین کاری کرده ؟؟
از شهر خارج شدم و به قبیله ی اوچیها رسیدم....با دو نوار زرد جلوی درو گرفته بودند....
صدای جیرجرک ها از بین بیشه ها می امد....
تاریکی با تمام قوایش همه جا را دربر گرفته بود....از زیر نوارها رد شدم و به طرف خانه ی خودمان دویدم.....خون همه جا پاشیده بود....نماد اوچیها پاره شده بود ...
در خانه ها باز بود و فضای ترسناکی را به وجود اورده بود...
می دونستم دیگه کسی اونجا نیست....ولی باز می دویدم....الان جلوی در ایستاده بودم...دری که با شوریکن پاره شده بود....اروم درو باز کردم و رفتم داخل...
: پدر.....مادر.....
صدای خودم تنها جوابی بود که گرفتم....خانه هم تاریک بود.....
: نی - سان.....من اومدم.....

سرکی کشیدم.....الان به جای مادر و پدرم تنها جای انها را با خط سفید مشخص کرده بودند....اما خونهایشان سر جایش بود....اشکم فرود امد....
صدای رعد و برق در بدنم رعشه انداخت.....
همانجا زانو زدم....
: نی سان........

کسی صدایم را نمی شنید.....تنها صدای باران بود که با من عجین شده بود.....


RE: داستان ساسکه اوچیها - ★Uzumaki Stella Hime★ - 2013/10/24 02:30 PM

وااااااااااااااااااااااااااااااااااو نوشتنت عالیییییییییییه من همه ی این ها رو فقط بلدم تو ذهنم تصور کنم همین!


RE: داستان ساسکه اوچیها - an Uchiha - 2013/10/24 04:28 PM

اگه تمرین کنی خیلی هم اسون میشه برات....مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه

......................

اگه موافق باشین قسمت دومش و هم بذارم.....


RE: داستان ساسکه اوچیها - an Uchiha - 2013/10/24 10:42 PM

دوروز از ان اتفاق وحشتناک می گذشت...همه جا سخن از مرگ خاندان بزرگ اوچیها بود...حس می کرد که انگشت نمای مردم شده ام...از من دوری میکردند و میگفتند " این برادر همان قاتل است "
فکرم هنوز هم مشغول بود...اما نه مشغول ایتاچی...به این فک میکردم که از چه راهی زودتر قوی بشو و ایتاچی را شکست بدهم....تصمیم گرفته بودم از او انتقام بگیرم...
همان جور که خودش خواسته بود....
از صندلی پایین پریدم و خانه را ترک کردم....دستهایم را در جیبم فرو برده بودم و فکر میکردم....به خون ریخته شده ی مادر پدر بی گناهم...به ایتاچی... به خودم...به انتقام!!!
******
همانطور که دستهای گره خورده ام را زیر چانه ام گذاشته بودم به استاد نگاه میکردم.....مث همیشه لیست نمرات را میخواند....
یاماناکا اینو........+C
هارونو ساکورا ......+C
اوچیها ساسکه .....+A
ازوماکی ناروتو.........- D
از نگاه خیره ی دخترا بیزار بودم...... همیشه اونها رو یه مزاحم میدوستم......پسر مو زردی که همیشه کنارم مینشست با اعتراض همیشگی خود از جایش برخاست و جیغ جیغ کنان داد کشید:
ــ اروکا سنسی شما اصلا حقوق بقیه رو رعایت نمیکنید....اصلا غیر ممکنه که من پایین ترین نمره بشم و اون خنگ بشه بالاترین نمره....
من همیشه ازش بالاتر بودم.....اون خنگ هیچی بلد نیست..اون....
نمیدونستم چرا خودش رو با من مقایسه میکنه.....ولی هیچ از این رفتارهاش خوشم نمیومده...بارها نگاه خیره و خشمناکش را به خود دیدم اما با بی اعتنایی ازش گذشتم....
استاد نفس راحتی کشید و گفت:
ــ ناروتو امتحان قبلیت رو هم کمترین نمره شدی.....دوبار مردود شدی تا به اینجا رسیدی....کی نمره ی تو از ساسکه بالاتر بوده که من یادم نیس؟؟
همه ی بچه ها می خندند....پسر مو زرد که همون ناروتو خطاب میشد با ناراحتی سر جایش فرود امد.....هیچوقت در برابرش از خودم دفاع نمیکردم....
حتی ارزش این را نداشت که باهاش هم صحبت شوم....
استاد ادامه ی درس را داد.....اما پسر هنوز هم با نگاه تهدید امیز به من نگاه میکرد....


RE: داستان ساسکه اوچیها - Uchiha shady - 2013/10/24 10:57 PM

خیلی قشنگ بود خوشم اومد
ادامه هم داره؟؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


RE: داستان ساسکه اوچیها - an Uchiha - 2013/10/24 11:00 PM

اره اگه بقیه خوششون بیاد و نظر بدن....
این زندگینامه ی ساسکه اس تا شیپودن ادام میدم...
ولی چون از زبون خود ساسکه اس خیلی جذاب تر میشه داستان....مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


RE: داستان ساسکه اوچیها - ★Uzumaki Stella Hime★ - 2013/10/25 12:45 AM

آفرین آفرییییییییین
ادامه بده ادااااااامه بده!مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه


RE: داستان ساسکه اوچیها - an Uchiha - 2013/10/25 12:53 AM

واااای دارم تشویق میشم....مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
فردا حتما بقیشو میذارم....


RE: داستان ساسکه اوچیها - shining dream - 2013/10/26 07:10 AM

عالی عالیه .زود ترو خدا بقیش هم بذار




RE: داستان ساسکه اوچیها - Uchiha shady - 2014/01/11 07:09 PM

ادامش کو من ادامشو می خوامتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/2.gif