زمان کنونی: 2024/05/17, 01:12 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/17, 01:12 PM



نظرسنجی: چطوره؟!
این نظرسنجی بسته شده است.
افتضااااااح!!! 0% 0 0%
خيلى خوبمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه 100.00% 1 100.00%
در کل 1 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان جديد :زندگى اجبارى

نویسنده پیام
Noctis_P
Жиight



ارسال‌ها: 5,627
تاریخ عضویت: Jul 2015
اعتبار: 604.0
ارسال: #1
داستان جديد :زندگى اجبارى
به نام خدا
داستان جديد زندگى اجبارى
اميدوارم خوشتون بياد
ژانر ترسنااااااکمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
اينم داستان:
جيغ ،خون،مرگ...

با شدت از خواب ميپرم ميتوانم عرق را روى صورتم حس کنم اطرافم را نگاه ميکنم ؛همه چيز سر جايش است
_کاترين؟
با صدايى که بيشتر به ناله شباهت دارد ميگويم:خوبم
_مطمئنى؟داشتى تو خواب حرف ميزدى
نمى توانم به حرف هايش توجه کنم ،تمام فکرم روى خوابى است که ديدم با بى توجهى ميگويم :جدى؟چى مى گفتم؟
_نمى دونم بيشتر شبيه ناله بود(با صدايى فوق العاده تقليدم را در مى آورد)نه نه خواهش مى کنم نهههههههههههه
_هيسسسسس جيغ نزن مردم خوابيدن !!!!
_باشه باشه حواسم نبود...خب حالا نمى خواى بگى چه خوابى ديدى؟
_نه
_بگو ديگه
_خيله خب بابا خواب ديدم داشتن رو پيتزام پياز ميريختن منم که حسااااااااااس
_وووويى بابا حساااااااااس !دارى بچه گول ميزنى؟!
_شايد
با عصبانيت داد ميزند:کاااااترين !
در جوابش داد ميزنم:لوووووسى!
_وووووووويى تلافى ميکنم!!!
_وووووووويى تلافى بکن جلوتو که نگرفتممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
رشته اى از موهاى قهوه اى اش را به عصبانيت کنار ميزند بعد به سمت تختش ميرود و با حرس ميگويد: شب به خير!
به مسخره ميگويم:شب به فناااااا!
روى تختم دراز ميکشم چشمانم را ميبندم و به سرعت به خواب ميروم



تيک تيک ساعتم از خواب بيدارم ميکند سرم را در بالش فرو ميکنم و ميگويم:لوسى اون ساعت لعنتى رو قعطش کن
يک دقيقه ميگذرد به سختى بلند ميشوم و ساعت را خاموش ميکنم بعد ميگويم:مگه نميگم اينو خاموش...لوسى؟
تعجب ميکنم من و لوسى هميشه با هم به کلاس ميرفتيم امکان نداردتنها رفته باشد!
بى خيال اين موضوع ميشوم ،لباس هايم را عوض ميکنم بعد جلوى ايينه مى ايستم و به موهاى مشکى ام مدل ميزنم راستش را بخواهيد انتخاب مدل مو براى دخترى که موهايش به سختى به زير صورتش رسيده چندان سخت نيست.
اکثر دوست هايم مرا به خاطر چشم هاى بنفشم مسخره مي کنند ؛ميدانم که شوخى مى کنند اما اين مسئله در اينکه چشم هايم عجيب و غريب هستند تاثيرى ندارد اين يک حقيقت است.
از اتاقم بيرون ميروم و در راهرو قدم ميگذارم خيلى عجيب است؛به طور معمول بايد بسيار شلوغ باشد و اينکه کاملا خلوت است حتى بار ها عجيب تر از غيب شدن ناگهانى لوسى است .تنها چيزى که تفاوتى نکرده است ديوار است که هنوز کثيف است
به سمت کلاس فيزيک ميروم زياد با خوابگاه فاصله ندارد
پس از پنج دقيقه به در کلاس فيزيک ميرسم ميخواهم جيغ بزنم اما زبانم بند آمده است؛چاله هاى خون روى زمين لخته شده اند تعداد زيادى جنازه به طور وحشتناکى روى زمين سرد افتاده است.چند تايى را ميشناسم؛ فرد ، مايک ،اميلى......و لوسى
حدودا يک دقيقه به جنازه ها خيره ميشوم که کسى ميگويد:حال آخرين قربانى من چطوره؟
به سمت صدا بر ميگردم موجودى را ميبينم که چشم هاى آبى بسيار روشن دارد که عنبيه اش به طور وحشتناکى مشکى شده است
ادامه دارد
تاپيک نظرات:
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/10/07 02:49 PM، توسط Noctis_P.)
2016/08/10 08:26 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
Noctis_P
Жиight



ارسال‌ها: 5,627
تاریخ عضویت: Jul 2015
اعتبار: 604.0
ارسال: #2
RE: داستان جديد :زندگى اجبارى
بر روى هوا معلق است و سرش به سقف نزديک شده ؛طورى که لحظه اى فکر مى کنم او روح است .يکى از چهار دستش را در هوا تکان مى دهد و ميگويد: ترسيدى؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهدر حالى که کاملا گيج شده ام زيرلب مى پرسم:تو چى هستى؟!
با صداى بلند مي خندد و ميگويد:قيافه اش رو نگاه کن!!چرا انقدر ترسيدى؟؟؟
با اين شوخى به طور ناخود آگاه کمى آرام ميشوم:خودت بودى نمى ترسيدى؟
_نه!
_چرا؟
_من که هنوز نگفتم چکارت دارم پس چرا دارى سکته مي کنى؟
به جنازه ها اشاره مى کنم و ميگويم:مشخصه
دوباره مى خندد حتى با صدايى بلند تر و بعد مى گويد:نه من از دوستات يه چيز خواستم که نتونستن انجام بدن منم ديدم زمين جاى آدم هاى خنگ نيست پس...
حرفش را تمام مى کنم:کشتيشون؟!
_بله....خب در هر صورت الان مسئله ما اينکه ايا تو حاضرى با من همکارى کنى يا نه؟!
جيغ ميزنم:چيييى؟؟؟همکارى؟!با تو؟!
_بله
به جنازه هاى اطرافم نگاه مى کنم و ميگويم:من به هيچ وجه حاضر نيستم به خاطر جون خودم با يکى مثل تو همکارى کنم
ابرو هايش را بالا مي اندازد و ميگويد:جدى؟!
ميخندم و ميگويم:معلومه که نه! اين خيلى باحاله که خودخواه و مغرور باشم....مثل تو!
چشمانش از تعجب گرد ميشوند:واقعا؟!
_چى واقعا؟!
من من کنان ميگويد:خب...واقعا...يعنى...تو...واقعا...اين کار رو...مى کنى؟!
_اوهوم
نفسش را بيرون ميدهد و ميگويد:مطمئنى؟!
_وااااا چرا انقدر شک دارى؟!بذار دقيق بهت بگم... من هميشه ارزوم بوده يه خلافکار خفن باشم....وايسا ببينم... تو خلافکارى ديگه نه؟!
_تو دنياى شما اينطور محسوب ميشه
_جااااااااااااان؟!دنياى ما؟!
_صبر کن رفتيم بيرون برات توضيح ميدم
دو دقيقه صبر مى کنم اما چيزى نمى گويد کلافه ميشوم و ميگويم: خب بريم ديگههههههه
_ها؟!اها الان بريم؟!
به مسخره ميگويم:براى من فرقى نداره ميتونيم بمونيم تازه منم ميتونم زنگ بزنم پليسا بيان دورهمى خوش بگذره
_نه نه نه بريم
اين را ميگويد و نامرئى مى شود .با دهان باز به جايى که بود نگاه مى کنم ناگهان باز ميگردد ميترسم و عقب ميروم
ميگويد:نترس!! ببخشيد حواسم نبود تو نميتونى ناپديد بشى و يه جاى ديگه ظاهر بشى خيله خب از اين طرف
به راهروى شماره سه ميرود من هم دنبالش ميروم پس از چند دقيقه از مدرسه خارج مى شويم ،برميگردم و به مدرسه نگاه مى کنم
اون:چرا نمياى؟!
ادامه (ببخشيد کم کم مى نويسممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه)
2016/09/06 11:54 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,541 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,148 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 924 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,077 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,116 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان