Aisan
ارسالها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
|
چرک نویس
گلزار لاله های دلت که بگیرد،دیگر حتی باران عرش هم خندانش نمی کند!
باید ببینی لاله های سرخ را چه چیزی عامل شکستگی دلشان شده؛...
بعد بروی عامل را بیاوری نزدشان تا عذر خواهی کند!
اما گاهی هرچه بگردی نمی توانی دلیلی را پیدا کنی تا دلشان خوش شود ؛..
و آن جاست که باید دست به قلم شد و برایشان نوشت....
«چرک نویس های شاید خواندنی»
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/08/09 11:38 AM، توسط Aisan.)
|
|
2016/08/09 11:15 AM |
|
Aisan
ارسالها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
|
RE: چرک نویس
گلزار لاله های دلت که بگیرد،دیگر حتی باران عرش هم خندانش نمی کند!
باید ببینی لاله های سرخ را چه چیزی عامل شکستگی دلشان شده؛...
بعد بروی عامل را بیاوری نزدشان تا عذر خواهی کند!
اما گاهی هرچه بگردی نمی توانی دلیلی را پیدا کنی تا دلشان خوش شود ؛..
گاهی هم باید الکی الکی بخندی و بگویی همه چیز مرتب است!«البته به دور از هوای طوفانی دلت!»
خلاصه...
نگرد دنبال بهانه،نگرد دنبال کسی،نگرد دنبال علتی؛دنبال چیزی نباش تا مرهمش کنی بر زخم های دلت...
خودت از گوشه دامن سفید روحت ،کمی دستمال کاغذی درست کن و به دست دلت بده تا اشک هایش را پاک کند،بعد هم کمی نصیحتش کن و بگذار بداند که هیچ وقت ،هیچ کس،هیچ کجا واقعا به فکرش نیست!
بگذار بداند داستان زندگی را؛که باید سفت و محکم در برابر طوفان های بی رحم رسم زمانه،بی رحم تر بایستد.اگر هم نابود شد از درون نابود شود،اما در ظاهر آخ هم نگوید!...
چراکه اگر افتاد؛دیگر سختی ها نیستند که عذاب آورند؛
آنچه اورا می سوزاند«طعنه های بعد از سقوط»است!...
|
|
2016/08/09 12:47 PM |
|
Aisan
ارسالها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
|
RE: چرک نویس
به دنیا که می آییم؛شوق قدم برداشتن بزرگ مان می کند..
قدم که بر می داریم؛شوق دویدن بزرگترمان می کند...
وقتی که دویدیم؛شوق آرزوهای بزرگ پیرمان می کند...
پیرکه شدیم؛ما می مانیم و عالم حسرت خوردن ها!
حسرت که خوردیم؛مانند یک کودک از پا می افتیم اما این بار ناخواسته و زیر بار غم و حسرتها
می نشینیم به ناچار و فقط به آرزوهایی که فرصت داشتن شان را از دست داده ایم فکر می کنیم..
آن وقت اسم خود را می گذاریم انسان!
که روزگار کودکی را به شوق بزرگ شدن میگذرانیم و ایام پیری را آه میکشم در فراق کودکی!
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/08/09 04:00 PM، توسط Aisan.)
|
|
2016/08/09 03:59 PM |
|
Aisan
ارسالها: 5,853
تاریخ عضویت: Jul 2013
|
RE: چرک نویس
کابوس شده ام برای آن کسانی که روزی؛در صف زندگی می ایستادند،تا بلیط ملاقات با من را به قیمت جانشان بخرند!
تسکین درد هایشان را که در وجود و حرف ها و حمایت هایم یافتند،ذره ذره از جانم گدایی(!) کردند و من،«ساده لوحانه»(!)شاید هم آنقدر بی ریا که «احمقانه»(!)به نظر برسد،بخشیدم!
ملانصرالدین درونم می گفت:«نکن دختر جان!خامی نکن!بچگی نکن!جان و وجودت را نبخش به این و آن!نگهش دار و بذارش لب کوزه ات و آبش را بخور!کم چیزی نیست که از کیسه خلیفه می بخشی!((محبت))است!((عشق))است!((رفاقت))است!»
بنده خدا خوب نصیحت می کرد اما؛...
اما من گوش هایم را محکم گرفته بودم و نمی شنیدم...!
بخشیدم،بخشیدم،بخشیدم،آنقدر بخشیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدم که به خود آمدم و دیدم؛دیگر «من»ــی وجود ندارد..!
|
|
2016/09/04 08:50 AM |
|