زمان کنونی: 2024/05/17, 12:51 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/17, 12:51 PM



موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان سياه وسفيد

نویسنده پیام
melissa.lps
وروجك پارك انيمه

*


ارسال‌ها: 57
تاریخ عضویت: Sep 2016
اعتبار: 20.0
ارسال: #1
داستان سياه وسفيد
سلام من كيت هستم خب اممممم
واين داستان زندگى منه
مثل هميشه يه روز كسل كننده ديگه!بلند شدم و رفتم صبحانه بخورم
خانم كاترين با مهربانى امد و گفت كيت صبح بخير امروز چى ميخورى
گفتم تخم مرغ با تست و ابميوه
خانم كاترين يكى از خدمتكار هايى بود كه از بچه گى من در خانه كار ميكرد
بعد از مرگ پدر و مادرم او براى من مانند مادرى مهربان شد
برادرم دنيل همراه با عروسك خرسش با چشمانى پف كرده امد و سر ميز نشست او به همه سلام كرد و مشغول خوردن شد
دنيل سه ساله بود كه ان اتفاق افتاد برايش بسيار سخت است بدون مادر و پدر بزرگ شود اما من بسيار كوشيدم كه اب در دلش تكان نخورد
ناگهان نگاهى به ساعت كردم واى ديرم شده بود زود رفتم و سوار ماشين شدم اقاى البرت زود مرا به مدرسه رساند
خوشبختانه سر وقت رسيده بودم
ناگهان صداى دوستم را شنيدم كه كيت كيت فرياد ميزد.
كيت:سلام جودى
جودى:سلام كيت چرا ديروز به مدرسه نيامده بودى
كيت:خب راستش حال نداشتم و خودمو به مريضى زدم
جودى:كيت از دست تو!!!
كيت:*_*
ناگهان چشمم به او خود خودش بود باورم نميشد با همان مو هاى بلوند و چشم هايى به رنگ ابى اسمانى
جودى:اون پسر رو ميبينى
كيت:اره
جودى:دانش اموز انتقاليه يه روز اومده اما خيلى محبوب شده
كيت:تو كدوم كلاسه؟
جودى:كلاس ما
كيت:بدو بريم كلاس حالا درس شروع ميشه
با سرعت به سمت كلاس ميدويدم كه مثل درخت جلوى راهم سبز شد و به هم خورديم كتاب هايم روى زمين پخش شد ارام ارام به طرف من نزديك شد و در گوشم گفت:درسته ادرين هستم
كتاب هايم را جمع كرد و مثل باد رفت
جودى:تو اونو ميشناسى
كيت:اره
جودى:!!!
ادامه دارد
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2016/09/22 11:13 PM، توسط melissa.lps.)
2016/09/22 06:10 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
melissa.lps
وروجك پارك انيمه

*


ارسال‌ها: 57
تاریخ عضویت: Sep 2016
اعتبار: 20.0
ارسال: #2
RE: داستان سياه وسفيد
كيت
http://vignette3.wikia.nocookie.net/anim...0808085658
جودى
https://encrypted-tbn1.gstatic.com/image...9H6gBSJHcw
ادرين
https://encrypted-tbn1.gstatic.com/image...9H6gBSJHcw
دنيل
http://rs911.pbsrc.com/albums/ac318/Pina...8.jpg~c200
استلا
https://s-media-cache-ak0.pinimg.com/236...11895f.jpg
2016/09/22 06:19 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
melissa.lps
وروجك پارك انيمه

*


ارسال‌ها: 57
تاریخ عضویت: Sep 2016
اعتبار: 20.0
ارسال: #3
RE: داستان سياه وسفيد
من و جودى وارد كلاس شديم و در جاى خود نشستيم
باورم نميشد چى داشتم ميديم استلا كنار ادرين نشسته بود و دستش را گرفته بود
ادرين چشمش به من خورد و ديد كه باتعجب نگاه ميكنم
ناگهان ادرين دستش را محكم از زير دست استلا برداشت
معلم وارد شد و درس خسته كننده اى را شروع كرد حواسم به كلى پرت بود با خودم ميگفتم امكان داره چيزي بين استلا و ادرين باشه نه نه همچين چيزى غير ممكنه استلا خيلى مغرور هس و دختر خوبى هم نيس و ادرين از همچين دختر ها...اصلا به من چه
معلم(اقاى جان):كيت حواست كجاست هيچ گوش ميدى
كيت:بله اقاى جان
معلم(اقاى جان):خب بگذريم و اينگونه ويكتور هوگو به شاعرى سرشناس تبديل شد
رينگگگگگگگگگگگگ
اقاى جان:خب خسته نباشيد
وسايلم را جمع كردم و دوان دوان خارج شدم حتى صداى جودى را هم نميشنيدم همه جا ناگهان تاريك شد
صداى حرف زدن ميشنيدم اما نميتوانستم چشم هايم را باز كنم
جودى:خانم كاترين نفهميدم چى شد يهو كيت بيهوش شد خوشبختانه ادرين بود و كيت را گرفت و به بيمارستان اورد
خانم كاترين:واى بيچاره كيت از مرگ پدر و مادرش تا حالا روز خوش نديده ممنونم ادرين
چى ادرين چشمانم به ارامى باز شدند
خانم كاترين:كيت كيت به هوش اومدى
جودى:خوبى
فقط يك كلمه به زبان اوردم دنيل
خانم كاترين:دنيل خوبه تو خونه هس
ادرين:خوبى واقعا نگرانت شدم
با سر به علامت مثبت جواب دادم
پوزخندى زد
خوابم مى امد و كمى بعد به ارامى پلك هايم سنگين شدند
نه نه ادرين نرو ديگه حتى تو مهد هم نميبينمت
ادرين خواهش ميكنم نرووووووو
اه اه اه اه از خواب پريدم
خواب كودكى هايم را ديدم وقتى پنج سال داشتم حالا يازده سال از ان ماجرا گذشته در ان زمان من و ادرين دوست هاى صميمى بوديم هر روز در مهد كودك با هم بازى ميكرديم و عصر ها به پارك ميرفتيم اما ادرين به خاطر كار پدرش مجبور به رفتن به شهر ديگرى بود ولى من نميدانستم در اخرين روز ادرين گونه ام را بوسيد و من اورا زدم نميدانم چرا وبعد رفت و هر روز در پارك چشم به راهش ماندم
ادامه دارد
2016/09/22 06:23 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,541 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,148 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 924 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,077 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,116 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: