زمان کنونی: 2024/05/12, 07:11 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/12, 07:11 PM



نظرسنجی: ارزیابی شما نسبت به داستان ؟؟
فوق العاده با امتیاز ۱۰
خوب و جالب با امتیاز ۹
خوب با امتیاز۸
متوسط تا خوب با امتیاز۷
متوسط با امتیاز۶
ضعیف رو به متوسط با امتیاز ۵
ضعیف با امتیاز ۴
بسیار ضعیف با امتیاز های کمتر از ۳
[نمایش نتایج]
 
ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

خانم یاکوری هانا

نویسنده پیام
NoboraHaru
((Sephiroth))

*


ارسال‌ها: 2,370
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 483.0
ارسال: #1
زمستان و بهار خانم یاکوری هانا
مقدمه نویسنده:
محتوای مخفی (Click to View)
خلاصه داستان:
محتوای مخفی (Click to View)
وضعیت:در حال انتشار
ژانر:طنز/طنز/درام_عاشقانه_زندگی روزمره /سنین/بالغانه/ماورایی/جنون

هشدار و توصیه:
محتوای مخفی (Click to View)
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2021/03/02 08:13 PM، توسط NoboraHaru.)
2021/02/11 12:10 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
NoboraHaru
((Sephiroth))

*


ارسال‌ها: 2,370
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 483.0
ارسال: #2
RE: خانم یاکوری هانا
داستان از دید کنتا:
اون روز که هانا از کیوتو اومد خونمون رو مادربزرگ ایشانو جشن گرفت.
یه کیک با طعم قهوه سفارش داد.بعدشم یه غذای ایرانی درست کرد.به خاطر مادرش خانم هارو(بهاره) که یک ایرانی مقیم ژاپن بود.هارو خانم خیلی پیره ولی یکی از مانگاکاهای قدیمیه که هنوز به خاطر کارش زندست.هانا قیمه دوست داره و میگه دوستاشم تو فستیوال مدرسه خوششون اومده بوده.همچنین هم دانشگاهیاش.اون اون روز رو کمی خندید.
اما درست فرداش میچیرو‌ی پزی رو دیدیم .مسخرش کرد و بعدش باعث شد هانا چان به گریه بیفته.بهش گفت: بی رگ و ریشه ی بدبخت تو یه اشغالی که هیچ جا رات نمیدن.

اون مدام تحقیرش می کرد.
صورت هانا چان از ناراحتی و نا امیدی قرمز شده بود.
گریش گرفت و زد به دل جنگل .
وقتی دنبالش رفتم بارون اکثر رد پا هاش روی گل و لای و داخل جنگل رو پوشونده بود.
لعنتی.این بدترین وضعیت بود.
تا اینکه یهو نفسم بند اومد.
وقتی بهوش اومدم یه مردجوون رو سر و ته دیدم.اما یه جاییم از درد داشت میپکید.
منضورم از قفسه سینم به پایین بود.
اوه نه اون مرده با اون لباسای محلی شیک یه...اونی بود!!!!!شیطان در زبان ژاپنی_هیولا_دیو و...
هانا چان هم کنار یه پسر جوون دیگه بود.یه اونی با لباسای سبز رنگ.
اینی هم که منو گرفته بود و سیاه و طلایی بود.
اما اون اونی سبز ظاهرا داشت از هانا چان محافظت میکرد.اونا باهم مجادله داشتند.
اونی سبز ناگهان یه چیزی شبیه یه شمشیر رو احضار کرد و به سمت اونی مشکی و طلایی گرفت.
فریاد زد:بزن به چاک این دختره و اون پسر بچه شکار خودمن.
جاااااان چی شکار خودم.....ننننننننننننننههههههههههههه من جوووووونم.هنوز کلی ارزو دارم.
میخوام با کلی دختر جیگر و خوشگل قرار بذارم.
میخوام از اون شوخی های پشت وانتی و پشت فرقونی با معلمم و بقیه همکلاسیام بکنم.
من هنوز یه سری ات و اشغال مونده که نخوردم.هنوز سنم به‌نوشابه (ساکه)
نرسیده.
میخوام بعضی شبا پلاس تو نوشابه خوری عمو دایسو باشم.

هردو اونی ها از شدت تعجب چشماشون گرد شده بود.
من هنوز کلی کار دارم که انجام بدم.
اونی سیاه و طلایی با تعجب:چقدر هدفات ...مقدسن✌️😘پایتم من.
بعد پایین تنشو تغییر داد به پاهای ادمی زاد. یه تیر با کمانش پرت کرد.
....
2021/02/11 08:44 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
NoboraHaru
((Sephiroth))

*


ارسال‌ها: 2,370
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 483.0
ارسال: #3
RE: خانم یاکوری هانا
کنتا:
اونی سبز رنگ شمشیرش رو طرف اونی طلایی و مشکی گرفت و با عصبانیت داد زد:مگه بهت نگفتم که اینجا محدوده‌ی منه زودتر شرتو کم کن وگرنه جوربهتری باهات حرف میزنم.
ترسیده بودم.بدنم که چه عرض کنم حتی از درون هم احساس گر گرفتی و گرما داشتم.
اونی عجیب بشکنی زد و با نشون دادن یک علامت با دستش دود غلیظی رو در هوا پخش کرد.
اما به نظرم این اخر کارش نبود.
شاید فقط میخواست برای یه مدت فرصتی بهمون بده تا بیشتر ازش بترسیم.
ناپدید شد.
اونی سبز خیلی سریع تغییر حالت میداد.
یک لحظه دیدم داره با حالت عجیبی بهم نگاه میکنه و خیلی اروم گفت:من ساکوتو کیشوری خدای برکه‌ی کوچک ساشوری و این جنگل کوچیک هستم.شما اینجا چیکار دارید؟
به من من افتاده بودم.
خیلی لرزان گفتم:اهم...اهم...من کنتام اینم دختر عموم هانا ست.اون فقط
نگذاشت حرفم رو ادامه بدهم و سریع گفت:میدونی تاوان حرمت شکنی یک خدا (الهه) چیه؟!
این رو که گفت لرزه عجیبی بهم افتاد...اوه نه اون حتما میخواد جفتمون رو نابود کنه...
شمشیر رو گرفت سمت گردنم:ادم ها احمق هستند و گمان میکنند که میتوانند موجودات رو کنترل کنند.
در همین لحظه بیشتر احساس ترس کردم.
تا این که ناگهان صدای جیغ هانا من رو از اون نگاه سنگین و وحشتناک نجات داد.
اون از دیدن دم مار مانند ساشوری ترسیده بود.
ساشوری با تعجب:دختر عموت مگه تاحالا پسر جوون خوشگل ندیده ؟(یه چشمک و یه لبخند برق دار ملیح هم تنگش)
چندباری پلک زدممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهده ،زیادم ایدل دیده .فقط یه مار با بالا تنه ادمیزاد ندیده.!
ساشوری با حالت سرخوردگی پلک زد و ادامه داد:من فکر کنم نباید دختر عموت رو بکشم!
اروم سرمو تکون دادم و گفت:خوبه چون اون جوونه و هزار تا ارزو داره.
ساشوری با یه لبخند شیطانی ملیح تر ادامه داد:این به این معنی نیست که شما ازاد ازاد هستید!
از تعجب بودن در اومدم و گفتم:منظورت اینه که باید پول بهت بدیم؟؟؟
ساشوری جاخورد و بعد سریع خودشو جمع کرد و گفت:نچ...نچ ...نچ.
هانا داشت با دم ساشوری بازی می کرد.
ساشوری:دختر جان نکن زشته.ادم دست به دم مار نمیزنه یهو ممکنه یه سوراخی چیزی پیدا بشه ها(جونور شناساش میفمن من چی میگم)🤣🤣
بعد از اهمی ادامه داد:من این ابجی خانم خنگولتون رو به عنوان خادمم میپذیرم.
چشمک عصبی زدم:یعنی میخوای ندیده نشناخته باهاش قرار مدار ازدواج بزاری؟
دوباره گفت:دختر جان اون بخش سو__سانسور میشه بیخیالش بشی؟!
ادامه داد:خدمت شما عارضم که این یه رسمه بین تمام خدایان یا کشته میشی یا میپذیری که خادم خدا بشی.
تیک عصبی زدم:ولی واقعا تو این دوره این رسما جواب نمیده هاااا
انگشت اشارشو به حالت تاکید بازکرد و خواست یه حرفی بزنه که ناگهان با جیغ بنفشی پخش زمین شد.😵🥶
هانا از اون طرف با حالت گیجی من فقط دمشو سـانـــسور داخل یه سانــــسور .🤣
اروم اروم:تو فقط زیادی ریستش کردی!!!🤣🤣🤣🤣
هانا:شاید بهتر باشه دوباره همون دمشو س**نس*ر تو همون س**نس*ر ش ؟!🤔🤔😂
من که با اعتماد به نفسی قوی ادامه دادم:علاوه بر اینکه دمشو س**نس*ر تو س**نس*رش
یه چوب هم س**نس*ر تو همون س**نس*رش😂😂😂🤣🤣🤣.
ساشوری یکهو از جا مثل فرفره پرید: یاداااا دیگه بسه زیاد ریستم کردی!ابجی!😩🥶
سپس دوباره تغییر کرد.البته با دستش منطقه س**نس*رش رو گرفته بود.
با حالت درماندگی گفت:حالا بیا اصلا بریم تا شما رو طی مراسمی به عنوان خادمین جدیدم منصوب کنم.
هانا که به کل ماجرای میچرو را فراموش کرده بود ارام گفت:اویییییس!🤣🤣
ساشوری خیلی مضطرب بود ،مطمئنم تو دلش میخواست اون قانون گزارای اولیه رو هزار هزار لعنت بفرسته.!
خیلی اروم و با حالت اینکه اصلا به پشت سرش اعتماد نداشته باشه شروع کرد به راه رفتن.
اهنگ اندینگ داستان:

من میجنگم
میزنم شیشه هارو خرد میکنم.
دفترم کو پس ...
کرونای لعنتی،
اوپس

ابم که قطعه

اینترنتم اصلا سرعت نداره.
ولی من تو شااااااااااااااااااااااااادم.
من همونم
که یه روز میخواستم
برم رژیم بگیرم.
اما گذاشتمش
از شنبه‌ی دیگه

یخچال خالیه
مد روز چرته

حالالای لالالای لالای لالی
کیه اهل جهنم
که کل نمره هاش بیستهههههههههههههههههه!
اوه لعنتی من میزنم
لهش میکنم این سوسک لعنتی روووووووووووووو!

🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
ادامه دارد...
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2021/03/02 08:34 PM، توسط NoboraHaru.)
2021/03/02 08:30 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
NoboraHaru
((Sephiroth))

*


ارسال‌ها: 2,370
تاریخ عضویت: Jun 2015
اعتبار: 483.0
ارسال: #4
RE: خانم یاکوری هانا
اهنگ اپنینگ جدید:
اووههههههههه یس
میزنم
درو دیوارو
میشکونم قولنجارو
می خورم
قورمه سبزیارو
اوهههههههههههه یس
جااااااااااااااست دوووووووووووو ایت
جاااااااااااااست دوووووووووووو ایت
شلغما
خیلی دیر می پزن
گوجه ها له شدن
املت بزن تو رگ
اخه چه ربطی داره
اصلا این چرت و پرتا
به متن.
من که گیج شدم
بهتره بازم
تاس بریزم
ایندفعه من حتمااااااااااااااااا
میبرم.
اسمون
کهکشون
دمه عیییییییییده
اخجون سبزی
ایول قورمه سبزی
اوه یس ماهی پلووووووو
جاااااااااااست دو ایت
جاااااااااااااااااااااست دووووووو ایت
جااااااااااااااااااااااست جااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااست کن تو دو ایت.
(اینو امنیم خونده ها، من انقدر خوبم که امنیم برای داستانم شعر میخونه✌️😎🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣)
پیش نمایش:
توبه گرگ مرگ بر امریکاست.😎✌️😐😑😐
_چه ربطی داره؟؟؟🤔
+نه ببین ربط داره .چون امریکا طرف حساب همه از مرز رد کرده هاست .او یس.✌️😎
_خدا شفات بده!!😐
........
کنتا:
ساشوری خیلی ارام گفت:بعد از اون درخته ...
هانا با جدیت:خونه عمته؟؟؟🤔
ساشوری با کمی جدیت:بعد از اون درخته که .....
کنتا با لبخندی ملیح:یه منطقه مخصوص ری استارته سو س**نس*ر کـ......نه!!😎✌️🤣🤣
ساشوری:میشه دست از مبحث س**نس*ر برداری.کلا س**نس*ر یه ژانر جدا گونه داره ها!
اگه مدیر سایت بفهمه داستانمون کلا پریده هاااااا😵👺👺👺👺👺👿
کنتا:اوه یس پس داستان اول باید وارد ژانر س**نس*ر بشه .بعدشم اون سوراخ س**نس*ر تو اول باید گل گرفته بشه.🤣✌️😎
ساشوری :ای بابا تو دیگه شور هرچی سو س**نس*ر رو در اوردی.
در همین حین بودیم که هانا ناگهان فن شنی زد و داد زد:سنن گووروشییییییییییییی!😤✌️✌️
و خب به طبع ساشوری هم در اوج خداحافظی کرد.
سکانس بعدی:
ساشوری: ای دختره بی س**نس*ر بی س**نس*ر
هانا کمی عصبانی : می س**نس*ر ی یا دوباره فن بزنم روت.
ساشوری خیلی سریع گفت : یاددااااااااااا من مگه مغز دانکی خوردم که با هرکولی مثل تو در بیوفتم.
توی مسیر راه ساشوری از هانا عقب تر اومد و هم قدم با من حرکت می کرد.
پرسید:میگم این هانا خانم چرا اینقدر خشنه و قویه اون دختره پزیه که گفتی رو کتلت نکرده هان!؟؟؟
من هم در تفکر رفتم و جواب دادم:دختر است دیگر بعدشم هانا مراعات اون س**نس*ر ی رو میکنه والا یه چوب تو س**نس*ر ش میکرد.
ساشوری:جان من دیگه اینقدر ار واژه هایب که مجبوریم بوق یا س**نس*ر بزاریم بکار نبر.
جلو تر رفتیم

یه مار مولک بود.
هانا خیلی اروم اایساده بود که یکهو داد زد سنن گوروشی
مارمولک سکته ناقص زد و تبدیل شد به پاستیل مارمولک.
ساشوری: دختره به نظرم دچار اشکال حافظه شده.
اما هانا خیلی جدی یه درخت رو بغل کرده بود و با عصبیت داد می زد من باید هرطور شده ماشین زمان رو پیدا کنم و الا سنپای مارمولی میمیره.
ساشوری :کافیه فقط یکم تنفس دهن به دهن بهش بدی.
کنتا:یا دهن به س**نس*ر یا س**نس*ر به س**نس*ر.
هانا با حالت 🤔 پرسید:س**نس*ر به س**نس*ر؟
بعد به سمت مارمولک رفت و با اخرین قدرت بادش کرد.
ساشوری:خب الان فقط یک بادکنک داریم که یکم هنوز رنگش سبزه.
کنتا:میخوام با سوزن بترکونمش.
ادامه دارد✌️🤣🤣🤣
2021/03/12 12:12 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  شاهزاده خانم و پدرش *mahtab* 10 1,675 2017/08/13 07:23 PM
آخرین ارسال: Aisan



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان