زمان کنونی: 2024/05/14, 02:57 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/14, 02:57 PM



ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 16 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان ساسکه اوچیها

نویسنده پیام
toktam
♥ ♦ ♥ ♦ ♥ ♦ ♥ ♦ ♥



ارسال‌ها: 248
تاریخ عضویت: Jun 2014
ارسال: #41
RE: داستان ساسکه اوچیها
هم توصیفات خیلی قشنگه
هم مکالمه ها
کمتر نوشته ای دیدم که هردوتارو رعایت کنن
ممنون
عالی بود
2014/07/03 12:58 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
.:prince jun misugi:.
Prince jun is angry



ارسال‌ها: 1,041
تاریخ عضویت: Dec 2013
ارسال: #42
RE: داستان ساسکه اوچیها
خیلی جالب بود ممنون دستت درد نکنهتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/3.gif
2014/07/03 10:07 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Princess Fire
.



ارسال‌ها: 1,189
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 278.0
ارسال: #43
RE: داستان ساسکه اوچیها
 عالیییییییییییییییییییییییی بود حرفی نزاشتی که بگم محشر بود

منتظر ادامهش هستمتصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/20.gif
2014/07/03 10:52 AM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
*Ariana*
اژدهای سفید



ارسال‌ها: 1,203
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 183.0
ارسال: #44
RE: داستان ساسکه اوچیها
خیلی قشنگ بود بقیشو لطفا بزار
2014/07/03 02:56 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
an Uchiha
شوالیه ی تبعیدی



ارسال‌ها: 2,631
تاریخ عضویت: Aug 2013
ارسال: #45
چهار فصل RE: داستان ساسکه اوچیها
 برام سخت بود كه قبول كنم ناروتو و ساكورا تو تيم من افتادن ولي چاره اي جز قبولش نداشتم...از سر و صداي بچه ها ديوونه شده بودم. ولي سكوت كرده بودم و سعي داشتم به تصميم مهمم فكر كنم...هيچكس رو نميشناختم. جز ناروتو و ساكورا...اسم اونا رو هم به سختي حفظ كرده بودم! به خاطر سپردن چيزهايي كه برام مهم نبود سخت بود...يكي از پسرهايي كه اون اطراف نشسته بود گفت
همه ي اينايي كه اينجا ميبينين گنين هستن...قراره ما هم اين امتحان رو بديم و ...
دستهاي دختر مو بلنددي دور گردنم حلقه شد و با شعف فرياد زد:
- ساسكه كان...دلم برات تنگ شده بود...
و من تازه فهمعصبانيت چه حس و حالي دارد. باز هم حرفي نزدم...ساكورا با حرص داد زد
- ايو ي خوك تو باز سر و كله ات پيدا شد؟
دخترك زبون درازي كرد و گفت
- پيشوني بلند...
- خوك!
- پيشوني بلند!
- خوك!
سعي كردم فكرم رو بورجاي ديگري غير از اون دوتا متركز كنم...كار سختي بود ولي موفق شدم....همون پسرك كه خيلي خونسرد به نظر ميرسيد گفت
- ميگن هركسي نميتونه امتحانشو پاس كنه...
پسر چاقي جلو اومد و در حالي كه دهنش پر از چيپس بود گفت
اره...تازه ميگن معلم خيييلي سخت گيريه و هركي اين امتحانو رد نكنه ميفرستنش باز پيش اروكا سنسي، تازه خيلي تيزه!
پسرك هونسرد سرشو تكون داد و گقت
- خداي من...لعنتي!
از امتحاةات كتبي بدم ميومد...معلمي كه دربارش حرف ميزدند رو نمي شناختم ولي سعي كردم تو ذهنم مجسمش كنم...

***
هيچكس حرف نمي زد...معلم هيكلي و برنز كه سرشو با پارچه ي سورمه اي بسته بود جلومون ايستاده بود و هشدار ميداد. از همه ي شهرها اومده بودند تا امتحاناتان رو تو كونوها برگزار كنند. انگاري كه امسال قرعه به نام اين دهكده افتاده بود!
اسمش ايبيكي بود و صداي خش داري داشت. معلوم بود-تو كارش جديه و با كسبي شوخي ندارد!

تايم گرفت و همه مشغول نوشتن شدند. حواسم رو جمع كردم و به طوريكه كسي متوجه نشود شارينگانمو فعرل كردم...حالا ميتونستم برگه ي بقيه رو تو زاويه خيلي نزديك ببينم!شروع كردم به نوشتن!گاهي خواسم به ديگران جلب ميشد. بچه هايي كه تو اكادمي با ما بودن در حازل نوشتن از برگه ي بقيه بودن
...بيشترشون داشتن تقلب مي كردن...و ايبيكي هم چيزي نمي گفت!
ناگهران گفت
- كافيه!
و همه دست از نوشتن برداشتند...
- من همه رو ديدم كه در حال تقليبي بودنذ...اما اسماشونو نمي برم! من به شما سخت نميگيرم...شما اين امتحان رو نيكه كاره ميذاريد و به جاش امتحان عملي از شما گرفته ميشه...با معلم جديدتون اشنا شيد.
ناگهان زني با كت كرم رنگ از پجره به داخل پريد و با خنده گفت
- من آنكو ام : )
همه تعجب كرده بوديم...انكو مسابقه ي بعدي رو شرح داد و اجازه ي خروج داد...همه در يكوت بيرون رفتند...از كنار برگه ي ناروتو كه رد سدم نكاهي انداختم و ديدم كه هيچي ننوشته بود!
2014/07/03 09:45 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
*Ariana*
اژدهای سفید



ارسال‌ها: 1,203
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 183.0
ارسال: #46
RE: داستان ساسکه اوچیها
با اینکه تازه گذاشتی ولی من بی صبرم بقیشو زود تر بزززززززززززززززاااااااااااااااااااررررررررررررررررررر
2014/07/03 11:08 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Princess Fire
.



ارسال‌ها: 1,189
تاریخ عضویت: Feb 2014
اعتبار: 278.0
ارسال: #47
RE: داستان ساسکه اوچیها
مثل همیشه عالییییییییییییییییی
 
2014/07/05 04:42 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
.:prince jun misugi:.
Prince jun is angry



ارسال‌ها: 1,041
تاریخ عضویت: Dec 2013
ارسال: #48
RE: داستان ساسکه اوچیها
وای خیلی خوب بود ممنون زودتر بزار بقیه شو تصویر: richedit/smileys/yahoo_Big/4.gif
2014/07/05 06:10 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
an Uchiha
شوالیه ی تبعیدی



ارسال‌ها: 2,631
تاریخ عضویت: Aug 2013
ارسال: #49
RE: داستان ساسکه اوچیها
 انكو - شما بايد برين توي اين جنگل و خودتون رو سريع به اون سازمان برسونيد كه در انتهاي اين جنگل هست......همچنين تو اين جنگل حيوات خطرناكي وجود داره...علا ه بر اون بايد سعي كنيد كه طومارهاي همديگه رو بگيرين...من دوتا طومار بهت ون نشون ميدم " زمين" و " بهشت" ..اگر يه گروه طوماري مثل طومار خودش گير اورد نبايد اونو برداره..توجه كنيد كه اين ذومار تا رسيدن به مقصد نبايد باز بشه...
فهميدين؟ وگرنه براتون خطرناك ميشه!
همه در سكوت نگاه مي كردند و سعي مي كردن حرفهاشو به خاطر بسپرند...
حرفهاش كه تموم شد گروه به گروه جلو اومديم و طومار هارو از اون گرفتيم. طومار ما زمين بود! بايد ازش كراقبت مي كرديم... روش كار و چگونگي ورود به اون جنگل توي يه ورقه توضيح داده شده بود كه قبل از رفتن بايد مي خونديمش...
انكو بهمون علامت داد و همه وارد اون جنگل بزرگ و مرموز شديم...جنگل وحشتناكي بود. پر از حيوانات بزرگ و خطرناك...با هم ديگه جلو مي رفتيم. ناروتو يه ان بلند گفت
- صبر كنين مي خوام دستشويي كنم!
ساكورا بهش توپيد
- خجالت نمي كشي جلوي من مي خواي اينكارو بكني برو پشت بوته ها!
ناروتو اهي كشيد و چشم گفت و رفت پشت بوته ها...تو دلم گفتم مثل هميشه مزتحم كارمه!...چند دقيقه بعد ناروتو از پشت بوته ها اومد بيرون و زيپ شلوارشو بشت! قبل از اينكه با ما همراه بشه سريع شوريكني به سمتش پرت
كرد پرتاب كردم...تقريبا بهش خورد و ناروتو با عصبانيت داد زد- چيكار ميكني؟
ساكورا هم فرياد زد
- ساسكه كان اين ناروتويه چرا بهش شوريكن زدي؟!
با اخم گفتم
- نه اون ناروتو نيست... ناروتو روي گونش زخم داشت اما اين يارو زخمي نداره...تازه ناروتو هميشه كيفشو سمت چپ مي بست...ولي اين سمت راستش بسته...ناروتو هيچوقتاون كيفو تو پاي راستش نمي ذاشت...
ناروتو پوزخندي زد و گفت
- شايد فهميده باشي ولي ديگه دير شده
به سمتمون حمله ور شد. هردو جاخالي داديم. روي تنه ي درخت پرديم و از همونجا ناروتو رو با پاها و دست هاي بسته شده ديدم
- ساسكه ازااااادم كن!
شوريكني به سمتش پرت كردم و بندهارو ازش بريدم...اونم با ما همراه شد و چند دقيقه بعد با زخمي كردن اون يارو فراريش داديم...در حالي كه حسابي خسته شده بودم نفس نفس زنان گفتم
- براي اينكه اين اتفاق تكرار نشه بيايد يه رمز بين خودمون بذاريم...ومزي كه فقط ما سه تا بلدش باشيم!
ناروتو سرشو خم كرد ة و گفت
- واسه چي؟؟ خيلي ضروريه؟؟!
ساكورا - ابله براي اينكه همديگه رو گم نكنيم!
ناروتةو- اها...باشه. رمز چيه؟
دور هم نشستيم و خيلي اروم گفتم
- حالتا به من گوش كنيد...رمز اينه " دشمنان پرهياهو دوست شينوبي هستن كه مخفي شدن و ساكت موندن، يك شينوبي بايد از موقعيت و زمان به خوبي استفاده كنه" !!
ساكورا سرشو تكون داد و گفت
- اوهوم...من يادش گرفتم!
ناروتو سرشو خاروند و گفت
- اين رمزت بود؟ حالا چه اصراريه انقدر طولاني باشه؟ من نمي تونم حفظش كنم!!
ساكورا
- ناروتو احمق! رمز هرچي طولاني تر باشه بهتره!
ناروتو از جاش بلند شد ةو گفت
- خب به هرحال...
همون لحظه شوريكني سمتموپرت شد...سريع متفرق شديم تا بمب شوريكن منفر شد به ما برخورد نكنه... هرسه جاهاي گونانگوني رفتيم و تا اخري كه صداي بمب به گوشمون رسيد حركت نكرديم!
همون لحظه بمب منفجر شد و مه غليظي به وجود اومد...رفتم همون قسمت...ساكورا از پشت درخت اومد بيرون و گفت
- ساسكه كان، خدارو شكر كه...
- حركت نكن...اول رمز رو تكرار كن!
ساكورا سر تكون داد و و رمز رو تكرار كرد. از درستبي رمز باخبر شدم و باز كتار هم قرار گرفتيم. همون موقع ناروتو اومذ بيرون و گفت
- اخي بچه ها نزديك بودااا!
شوريكني سمتش گرفتم و گفتم
- ناروتو! اول رمز!
- هاا؟ باشه ً دشمنان پرهياهو دوست شينوبي هستن كه مخفي شدن و ساكت ماندن، يه شينوبي بايد به خوبي از زمان و موقعيت استفاده كنه!
اخم كردم و سريع شوريكن رو به سمتش پرت كردم! ناروتو جاخالي داد و ساكورا داد زد
- ساسكه كااان...اون كه رنزو گفت مشكل چيه؟!
- ناروتو هيچوقت نمي تونست رمز به اون طولانيي رو حفظ كنه...اين كار از ناروتو بعيد بود!
ناروتو با زبون درازش زخم رو گونشو ليسيد و با تكنينك شكل اصليش رو نشون داد...
- درسته...من ناروتو نيستم!!
2014/07/06 11:11 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
Ranmarv
کاربر فعال پارک انیمه



ارسال‌ها: 146
تاریخ عضویت: Sep 2013
اعتبار: 13.0
ارسال: #50
RE: داستان ساسکه اوچیها
ممنون عالـــی بود امیدوارم هرچه زودتر ادامش رو بخونممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2014/07/07 03:54 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر نقل قول این ارسال در یک پاسخ
ارسال پاسخ 


موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  اوچیها و شارینگان ali#_# 4 2,379 2021/06/12 04:26 PM
آخرین ارسال: مهدی 8888
  سارادا اوچیها زاواره 16 4,573 2020/08/09 06:59 AM
آخرین ارسال: sina.jr
  از کدوم عضو خاندان اوچیها خوشتون میاد؟ Uchiha Matin 64 14,270 2020/07/13 09:26 PM
آخرین ارسال: sina.jr
  ساسکه بیشتر زجر کشیده یا ایتاچی negar9 66 15,404 2020/07/05 01:28 AM
آخرین ارسال: sina.jr
  اگه ایزونا اوچیها زنده باشه Princess Fire 12 4,514 2020/05/23 08:30 PM
آخرین ارسال: Zahra^_^



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان