به نام خدا
قسمت اول
سلام می دونم با خوندن این داستان شاید فکر کنید دیوانه شدم ولی متاسفانه واقعیته و اینکه باور کنید یا نه دست خودتونه شایدم بگید اگه این اتفاق برای من می افتاد می تونستم چه کارهای باحال غیر ممکن رو بکنم و شایدم جون خیلی ها رو نجات بدیم یا شاید هم برعکس می تونستم از خیلی ها انتقام بگیرم ولی باید حواسمتون باشه که هر کاری که انجام میدیم چه خطراتی ممکنه در آینده براتون پیش بیاد و هر اشتباه می تونه تمام زندگیتون رو به خطر بیندازه و خیلی چیز هارو از دست بدید که برگردوندن آنها غیر ممکن باشه . خوب نمیدونم من از این شانسم خوب استفاده کردم یا نه و پایانم خوب بوده یا نه . اینارو به عهده ی شما میزارمشما بگید پایانم چطور بوده .
خوب داستان من از اینجا شروع شد که .......
.
.
اسم من مارتین بک 12 سالمه و یه پسر تنبل هستم متنفر از درس خواندن به نظرم تمامی این درسا چرتن ما باید کاری که در آینده قراره انجام بدیم رو آموزش ببینیم مثلا درس اجتماعی به چه درد من می خوره وقتی 2 سال دیگه همشون رو یادم میره و...مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
من پیش مادر بزرگم زندگی می کنم پدر و مادر من وقتی 8 سالم بود تو یه تصادف به رحمت خدا رفتن و من خیلی وقته که کنار مادر بزرگم زندگی می کنم .مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
من بیشتر زمان بعد مدرسه رو بیرون با تنها دوستم رایان میگذرونم . بستنی می خوریم تو پارک نزدیک خونمون قدم میزنیم و خیلی کارهای دیگه اونم مثل منه خانواده زیاد پولداری نداره و کلا میشه گفت خانوادش با من تو یه طبقه هستن نمی دونم چرا ولی وقتی با رایان هستم خیلی راحتم می تونم باهاش درد و دل کنم شاید اینم به خاطر اینه که از بچگی با هم بودیم . امروز وقتی از خواب بیدار شدم سرم درد میکرد ولی نه انقدر که نتونم برم مدرسه برای همین لباسام رو پشیدم و رفتم برای خوردن صبحانه . خونه ما نه انقدر بزرگ بود نه انقدر کوچک میشه گفت متوسطه تازه برای دو نفر خیلی هم خوبه . مادر بزرگم با اینکه خیلی پیره ولی مثل یه دختر 20 ساله جون کار کردن داره هر روز بعد از اینکه صبحانه من رو آماده میکنه میره مغازه و تا ظهر کار میکنه یه وقتایی دلم براش میسوزه خیلی دوست دارم کمکش بدم ولی از یه پسر 12 ساله چی بر میاد ؟؟ مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهبه قول خودش همین که من درس بخونم براش کافیهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ولی همین که درس بخونم خیلی کار سخته مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
بعد از خوردن صبحانه 10 دقیقه نصیحتم کرد از خونه ما تا مدرسه فقط چند تا کوچه و یه پارکه نمی دونم چرا اینقدر نصیحتم میکنه هر طور بود وسط حرفاش باهاش خداحافظی کردم و از خونه زدم بیرون از دور رایان رو دیدم معلوم بود که خیلی وقته منتظرم وایساده می دونستم اگه بهش برسم چند دقیقه سرم داد میزنه ولی راه دیگه یی نبود کوچه ما بن بسته و رایان هم سر کوچه وایساده راه دیگه یی ندارم باید برم سمتش بهش که رسیدم چند دقیقه سرم داد زدم نمیزاره هم براش توضیح بدم از اول تا اخر همش داد میزنه مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه . تا مدرسه همش داشت مخم رو میخورد وسط راه یه نگاه به ساعت مچیش انداخت و با صدای بلند گفت : مارتینننننننن بدو دیرمون شده تا در مدرسه رو با آخرین سرعتون دوییدیم داشتیم از نفس می افتادیم هیچکی تو حیاط نبود رایان سریع شروع به حرکت کردن به سمت داخل مدرسه کرد گفتم وایسا دارم میمیرم ولی به دییدن ادامه داد و با صدای بلند گفت : مارتین امروز زنگ اول ریاضی داریم . یهو به خودم امدم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ریاضی مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه نه امکان نداره مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهدیگه به هیچی چی فکر نکردم سریع شروع به دوییدن کردم آخرش دیر به کلاس رسیدیم و هردومون رو بردن دفتر اخه کدوم معلم به خاطر 10 دقیقه تاخیر دانش آموز رو میکنه بیرون ؟؟ مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه زنگ اول همش در دفتر بودیم زنگ تفریح که خورد مدیر ولمون کرد یه نفس راحت کشیدم و فاصلم رو با رایان حفظ کردم الان زیاد پیش از حد از دستم ناراحته اگه یه اشتباهی دیگه بکنم کارم تمامه . رفتیم بالا تو کلاس دیدیم همه دارن از کیفشون چیپس و پفک وساندویچ و.... در میارن خیلی تعجب کردم همه اینا تو مدرسه جرم به حساب میاد مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهخواستم از یکی از بچه ها بپرسم که رایان دستش رو گذاشت رو شونم ترسیم گفتم الانکه یکی بزنه تو صورتم و .. گفت : یادت نمیاد امروز قرار بود یه شعبده باز بیاد تو مدرسه برنامه اجرا کنه یه خورده فکر کردم یادم امد ولی با تعجب گفتم مگه قراره برامون فیلم بزاره که بچه ها این چیزارو اوردن ؟؟ اشتباه نکنید حرفم پرسشی نبود خودم میدونستم چرا مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ما هم ناهار رو برداشتیم و رفتیم پایین . همه پایین بودن ما هم رفتیم یه گوشه که کسی نیست نشستیم و راحت شروع به خوردن کردیم چند دقیقه بعد یه مرد جوان با لباس کاملا سیاه وارد سالن شد یه شنل و کلاه قرمز هم داشت لباسش واقعا خیلی مسخره بود مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه شروع کرد به شعبده بازی همه بچه ها دهنشون باز مونده بود ولی منو رایان نه . خیلی هم حرفه یی نبود تمام حرکاتش معلوم بود خواستم بلند شم و برم بیرون که شعبده باز صداش رو تغییر داد با یه صدای کاملا جدی گفت : خوب بچه ها می خوام با ارزش ترین چیزم رو نشونتون بدم شاید باورتون نشه ولی این وسیله می تونه به انسان یه قدرت بسیار بزرگ بده این تلسم بسیار قدرتمند و فقط یک فرد شایسته می تونه اونو مال خودش کنه سکوت همه جارو فرا گرفته بود که مدیر از طبقه بالا امد پایین و در گوش شعبده باز یه چیزی گفت شعبده باز یه لبخند به بچه ها زد و گفت مثل اینکه وقتم تمام شده باید برم یه مدرسه دیگه برنامه اجرا کنم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه . بچه ها شروع به داد و بیداد کردن شعبده باز گردنبند تلسم رو بالای سرش گرفت و وسط بچه ها پرت کرد همه بچه ها بلند شدن که بگیرشن ولی گردنبند تو هوا ناپدید شد هنوز بچه ها داشتن دنبالش می گشتن ولی من و رایان که دور بودیم دقیق دیدیم که ناپدید شد هردوتامون گیج شده بودیم یهو احساس کردم یکی دستم رو گرفته به خودم امدم دیدم شعبده باز جلوم ایستاده رایان هنوز قرق گردنبند بود شعبده باز با لبخند بهم گفت : حواست باشه مارتین از الان به بعد آینده نزدیکانت دست تو هست من دیگه پیر شدم نمی تونم ازش استفاده کنم بقیش رو میسپارم به تو . خدایش هیچی از حرفاش نفهمیدم هنوز گیچ بودم سردردم بیشتر شده بود که رایان تکونم داد و گفت مارتین چی شده چرا هنوز تو فکری ؟ شعبده باز سرکارمون گذاشته بود کل سالن رو جوییدیم ولی بازم پیداش نکردیم مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه امروز مدرسه خیلی بد بود بدترین معلم ها رو داشتیم و همین طور سردرد من . زنگ آخر که خورد دیگه به زور می تونستم راه برم با کمک رایان تونستم تا خونه برم بعضی جاها نزدیک بود از هوش برم ولی رایان کمکم می کرد به خونه رسیدیم رایان اصرار کرد که تا وقتی مادر بزرگم بیاد پیشم بمونه ولی نزاشتم و گفتم بره نمی خواستم بیش از این به زحمت بیوفته مادر بزرگم دو ساعت بعد از اینکه من از مدرسه میام به خونه میرسه .خیلی سرم درد می کرد کیفم انداختم رو زمین و افتادم رو مبل با لباسای مدرسه خوابم برد .
.
.
هنوز هیچی نگزشته بود که بیدار شدم یه نور خیلی بدی به چشمام می خورد سردردم انگار تمام شده بود بلند شدم چشمام به زور باز می شد خیلی هم گرسنم بود مبل رو احساس می کردم فکر کنم تا صبح خوابم برده بوده . یهو یکی محکم زد توگوشی با صدای بلند آخ کشیدم خیلی درد داشت صورتم رو گرفتم و چشمام رو کامل باز کردم
.
.
.
.
این دختره دیگه کیه ؟؟ اینجا چیکار میکنه ؟؟
دور و برم رو نگاه کردم داشتم از تعجب شاخ در می اوردم
اینجا کجاست دیگه ؟؟ من اینجا چیکار می کنم ؟؟مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
چند ثانیه بی حرکت شدم بعد با صدای بلند داد کشیدم ( مننننن کجاااام ؟؟ ) که دوباره زد تو گوشم . گوشم رو گرفتم خواستم گریه کنم ولی گریم نمی امد مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه هنوز دستم رو صورتم بود که یهو احساس کردم صورتم فرق کردم دستام رو اوردم جلو باورم نمیشد چرا دستام اینقدر بزرگ شدن دیگه داشتم دیوانه می شدم یه نگاه به دختره کردم باورم نمیشه ......مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه ادامه دارد مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
امدیروارم خوشتون امده باشه لطفا نظر , پیشنهاد و یا انتقادتون رو درباره ی داستان تو تاپیک نظرات قرار بدید مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه