زمان کنونی: 2024/05/17, 02:50 PM درود مهمان گرامی! (ورودثبت نام)


زمان کنونی: 2024/05/17, 02:50 PM



نظرسنجی: چطوره؟؟
این نظرسنجی بسته شده است.
خیلی خوب 95.83% 23 95.83%
خوب 4.17% 1 4.17%
قابل قبول 0% 0 0%
نیاز به تلاش بیشتر 0% 0 0%
در کل 24 رأی 100%
*شما به این گزینه‌ی رأی داده‌اید. [نمایش نتایج]

موضوع بسته شده است 
 
امتیاز موضوع:
  • 3 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

داستان«یتیم خانه مارک»

نویسنده پیام
Merliya
کاربر حرفه‌ای



ارسال‌ها: 1,902
تاریخ عضویت: May 2016
اعتبار: 1636.0
ارسال: #6
RE: داستان«یتیم خانه مارک»
قسمت پنجممطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمهمطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
مایک رفت تا برای ملانی یه چیزی بخره ، وقتی داشت میرفت متوجه شد یه چیزی داره تعقیبش میکنه،
بعد از مدتی راه رفتن و توجه نکردن به اون چیز و یا شخص مشکوک احساس خیلی بدی بهش دست داد ،
ایستاد و به پشتش نگاه کرد ، چیزی ندید ، وقتی به سمت چپش که بوته ها بودن نگاهی انداخت متوجه یه چیز وحشتناک و عجیب شد!
دو تا چشم قرمز داشتن نگاهش میکردن!!!!
مایک میخواست فرار کنه اما یکدفعه یکی از پشت زد روی دوشش ، با این کار مایک ترسش چند برابر شد و وقتی روش رو برگردوند،امیلی رو دید ،بعد از اومدن امیلی اون حس های عجیب و اون چشم های وحشتناک دیگه نبودن،مایک میشینه و با امیلی حرف میزنه،بین حرف هایی که بین اونا رد و بدل میشد،مایک سوالات و صحبت هایی هم در مورد یتیم خانه ی مارک میکنه.توی همین بحث ها امیلی به مایک شک کرده بود.با خودش گفت:یعنی این داستان رو خونده؟ مایک شک امیلی رو احساس کرد و در ادامه ی بحث سعی کرد که اوضاع رو مرتب کنه و طوری رفتار کنه که امیلی چیزی از ماجرا نفهمه. بعد از تمام شدن بحث،مایک به سمت خونه راه میوفته.دربین راه به یتیم خانه ی مارک فکر میکنه.مایک کتاب رو از کتابخونه پیدا کرده بود،اما نه یه جای مشخص،یه جایی که به سختی میشد پیداش کرد.اون بارها و بارها به این سوال ها فکر کرده بود:چرا اون کتاب توی کتابخونه بود؟چه کسی اون رو اونجا گذاشته بود؟و...ولی هنوز نتونسته بود جواب مناسبی براش پیدا کنه.شاید اون کتاب واقعا نفرین شده بود.
بالاخره بعد از کلی پیاده روی مایک به خونه میرسه.بعد از سلام و احوالپرسی با ملانی،اون چیزی رو که براش خریده بود رو بهش میده و بعد سریع به اتاقش برمیگرده.
کتاب رو باز و شروع به خوندن میکنه:
بعد از اون شب که لویی رفته بود جارو بزنه، جَو یتیم خانه خیلی ترسناک شده بود و لویی هم دیگه به اتاق خودش برگشته بود.
هر شب صدای جیغ بچه ها همه جا میپیچید ، اما این جیغ برای چی بود؟؟. همه میدونستن که یک نفر میاد و بچه ها رو میترسونه ، اما نمیدونستن کیه....
یک شب ،وقتی یکی از کارکن های یتیم خانه، توی راه رو های تاریک قدم میزد ، متوجه یه بچه شد که جلوی در یکی از اتاق هاست!

اول با دقت بهش نگاه کرد و فهمید کیه ، پس بلند داد زد:هـــــــی لویی!!داری چیکار میکنی؟؟؟؟؟
بله اون کسی که بچه ها رو میترسوند لویی بود ،لویی با دیدن اون مرد ، سریع به بیرون دوید ، اون کارکن و چندین نفر دیگه هم دنبالش دویدن و هی صداش میزدن و میگفتن:وایسا وایسا کجا میری وایسا!!
اما لویی فقط و فقط میدوید!!
بعد از چند دقیقه یکدفعه کارکن ها صدای جیغ نازکی رو شنیدن!!صدای جیغ لویی!
جلو تر دویدن ، و به یک دره ی عمیق رسیدن.یه لنگه کفش هم بغل دره افتاده بود.
بله ، لویی توی دره افتاده بود...کارکن ها هر چی لویی رو صدا میزدن جوابی نمیشنیدن...
اون ها روز ها و شب ها دنبالش بودن اما نه زنده اش رو پیدا کردن و نه جسدش رو...

ادامه دارد...
مطالب مخصوص انیمه، مانگا، کارتون و کمیک مخصوص پارک انیمه
2016/10/11 08:43 PM
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
موضوع بسته شده است 


پیام‌های داخل این موضوع
RE: داستان«یتیم خانه مارک» - Merliya - 2016/10/11 08:43 PM

موضوع‌های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
documents [داستان] آدمانتِم dot. 4 1,541 2021/05/19 09:32 PM
آخرین ارسال: dot.
  داستان:در مرز مشترک آتیش پاره 7 2,148 2021/04/21 07:06 PM
آخرین ارسال: آتیش پاره
documents (داستان کوتاه) انتظار Ilyaa_JA 0 924 2021/04/17 04:29 PM
آخرین ارسال: Ilyaa_JA
One Piece-1 [داستان] جلگه‌ی بایر dot. 1 1,077 2021/03/10 12:12 AM
آخرین ارسال: dot.
  کلکسیون داستان های کوتاه دارسی ال.سی dot. 2 1,116 2021/01/24 11:31 PM
آخرین ارسال: dot.



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان